لبخند مادر
نمیدونم از چه زمانی این حس در درونم تقویت شد ... نمیدونم دقیقا" ...... دیشب و امروز عجب تمام فکر و ذکرم شده این ...... اینکه ما مادرا چه موقع حس مادرانه به سراغمون میاد ....... نمیدونم اون زمانی که به اندازه ی یه دونه لوبیا تو دل مادرم بودم .......یا نه اون زمانی که زمینی شدم و شدم ته تغاری یه خانواده مهربون ...... همون موقع رو میگم که تو بغل مادرم با اون دوتا چشم سیاه خیره شدم به چشماش ...... همون موقع که به چشاش نگاه کردمو فهمیدم بهترین و امنترین جای دنیا آغوش گرمشه ....... یا نه شاید برای اولین بار وقتی که اون عروسک مو سبزو که خیلی خیلی دوستش داشتمو و اسم لیندا رو براش انت...